پیکان مست شده بود به جوانی چشمانم

این تصادف که زد بر چشمانم 

 بوی کهنگی میداد انگار 

انگار جوان شده بود پیکان  

به سرعت موسرخه پیرمردی که سالهاست بوی ماهی مستش کرده شاید 

چقدر سینه تنگ شده وسط این بلوار پشت شهر 

نمیدانم  

جاده سرخ شده یا تخم چشمانم 

انگار چاق تر شده صورتم 

نمیدانم  

ماهیها مست کرده بودند 

 یا این پیکان زیادی جوان بوده 

انگار دو روز است 

که هیچی نمیدانم انگار 

اما خوب میدانم 

که در آن لحظه  

پیکان مست شده بود به جوانی چشمانم

ایام

وقتی جونت به لب رسید از خیلی چیزا تازه میفهمی که خوردن کنگ خنیزی چقدر برات لذت بخشه یا مز مزه کردن انبه ترش که حسابی نمک بارونش کرده باشی 

وقتی دلت از خیلی ها میگیره تازه میفهمی چقدر دلت واسه رطب چینی تنگ  شده یا از بالای گارمزنگی پریدن تو استخر کوچولوی باغ بابا بزرگ . 

 دوباره دلت هوای یادگاری نوشتن اونوقتا رو میکنه تو دل کوه جایی که ادعا کنی هیچکس نتونسته بره  

وقتی یه عده برات تلخ بشن خوب میفهمی خرما شیره با ماست محلی چقدر جاش خالیه

 

... 

 

این روزا با این آدما با این فضای تلخ شما دلتون هوای چی رو کرده؟

چپی

امروز که میخواستم برم سر کار 

سرم درد میکرد  

چشمام درد میکرد 

رگ سمت چپ گردنم درد میکرد  

قلبم در میکرد 

کلیه سمت چپم درد میکرد 

زانوی چپم درد میکرد 

 ... 

دردم درد میکرد 

درد امروزم با من چپ شده بود 

 

                                                                      کمنزیل